
بدون عنوان
از چی بگم برات؟
دنبال مقصر نیستم ولی برام سواله که این همه مشکل از کجا نشأت میگیره؟
فقط یه آدم سی ساله میدونه این ده سال منتهی به سی سالگی چه قدر ارزشمنده. خیلی دارم تلاش میکنم به هر کی که دستم میرسه این موضوع رو بفهمونم ولی انگار نمیخوان بفهمند. انگار دارند خودشون رو گول میزنند و خودشون خبر ندارند که دارند گول میخورند.
آغا هدفت چیه؟ قراره چه کار کنی؟ ده سال دیگه کجایی؟ در چه حدی هستی؟ جواب: باید بیشتر صحبت کنیم!
بعضیها هم توی حرف عالین. جواب میدند و آدمو قانع میکنند که هدف دارند و در حال حرکت سریع به سمت هدفشون هستند ولی در مقام عمل هیچی! حرف با عمل نمیخونه.
زیاد با جواد در خصوص علت این مشکل در درصد بالایی از جوونها و نوجوونهای اطرافمون بحث کردیم. و هر دفه هیچ راه حلی برای بیدار کردن اونها به ذهنمون نمیرسه و هر بار به این نتیجه میرسیم که خانواده. خانواده نقش بسیار مهمی در این وضعیت بچهها دارند.
بخواهیم یا نخواهیم ما داریم توی جهانی زندگی میکنیم که برای زنده موندن نیاز به پول داریم. اگه پول نداشته باشیم زنده نخواهیم ماند. اگه کسی خلاف این رو ادعا میکنه حرفشو بارور نکنید مگر اینکه لخت توی بیابون در حال مرگ باشه!
وقتی به شخصی میگم که قراره چه کار کنی و اون نمیدونه داره چه کار میکنه و قراره فردا چه کار کنه احتمالا از وجود و شارژ بودجه مالی توی جیبش اطمینان داره. بودجه ای که بدون تلاش و تنها با اشارهای از سوی خانواده به جیبش سرازیر میشه.
یه خاطره یادم میاد از دوران راهنمایی. اون زمان یه درس داشتیم توی کتاب علوم که روش کار با هویه رو یاد داده بود. من شب اومدم و به بابام گفتم:بابا من هویه میخوام و رفتم پرسیدم قیمتش ۱۲۰۰ تومنه. بابام:خوب چه کار کنم!. من: بخریم دیگه!. بابام: خودت بخر. من: پول ندارم. بابام: خوب خودت پولشو جور کن. من: از کجا؟ بابام: نمیدونم. بهش فکر کن چه طور میتونی پول این چیزی رو که میخوای جور کنی... یادم میاد اون سال من هویه خریدم و یادم میاد که از بابام پول نگرفتم دقیق یادم نیست که چه طور پول هویه رو جور کردم. و این آخرین باری بود که از بابام درخواست پول می کردم.
روزهای اولی که استخدام حرم شده بودم پولم تا آخر ماه نمیرسید. قشنگ یادمه که روزهای آخر ماه پولم تموم میشد و کم کم بنزین موتورم هم تموم میشد و چون دیگه پول نداشتم بنزین بزنم پیاد میرفتم از خونه تا حرم. با اینکه توی خونه بابام زندگی میکردم حتی یه بار هم به بابام نگفتم پول بده تا بنزین موتورم رو بزنم. وقتی ازم میپرسیند چرا پیاده میرم میگفتم برای تنوع و ورزش کردن. توی مدرسه عملیه که بودم بارها و بارها از گشنگی خوابیدم. روزهای زیادی صبحانه فقط یه تیکه نبات و چند تا دونه تخمه آفتاب گردون میخوردم چون چیز دیگه ای نداشتم. ولی هیچ وقت از پدرم یا مادرم تقاضای تامین مایحتاج خودم رو نداشتم. اینا رو میگم چون درک نمیکنم یه پسر جوون چه طور میتونه دستش رو جلوی باباش دراز کنه؟ برا من خیلی سخته این کار.
اما بچههای امروزی فرق میکنند. شایدم پدرای امروزی فرق می کنند. واقعا شاید بچههای امروز خیلی مقصر نباشند. اونا این طوری بزرگ شدند که به فکر درآمد نباشند. نیاز مالی نداشته باشند. این جمله برای یکی از پدراست:«من توی بچگی اذیت شدم و دوست ندارم بچههام اذیت بشند». ولی من اعتقاد دارم این جمله درست نیست. من یه جمله دیگهای دارم:«من توی بچگی اذیت شدم و اون فشارها باعث پیشرفت من شد. پس فشار بیشتری به بچههام میارم که اونا از من هم جلو بزنند و پیشرفت کنند»
ولی میدونی چیه، نیاز مالی باعث میشه آدم به فکر فرو بره. باعث میشه آدم بین افکار مسخره بچگانه و خیال پردازانه و افکار واقعی منطبق بر جهان امروزی تفکیک قائل بشه. باعث میشه آدم درست فکر کنه. گشنگی مغز و ذهن آدم رو پاکسازی میکنه و ذهن برای مهم ترین اولویت خودش یعنی زنده موندن فکر میکنه و وقتی راهی رو پیدا کرد که از طریق اون میتونه کاری بکنه که دیگه گرسنه نشه تمام وجودت رو هماهنگ میکنه که به سمت اون هدف برن.
من واقعا یادم نیست چهطور علاقهام رو پیدا کردم ولی میبینم اونایی که علاقشون رو پیدا نکردند توی یه خصلت مشترکند. عدم نیاز مالی.
اگه این نظریه درست باشه دیگه نباید به بچهها بگیم که داری چه کار میکنی؟ چرا هدف نداری. بلکه باید به پدر و مادرا بگیم که اگه بچت رو دوست داری بزار سختی بکشه. غذا بهش برسون ولی پول نه! پول رو بزار خودش در بیاره تا ارزشش رو بدونه.